کد مطلب:53799 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:243

علی بار دیگر خانه نشین شد











رنجوری عمر شدت یافت و مرگ بسرعت به سویش آمد تا این كه او برای همیشه چشم بر هم گذاشت و در جوار فرستاده ی خدا به خاك سپرده شد و بر بستر گور آرمید.

اندوه سراسر مدینه را فراگرفت مردم بادیه نشین و روسای قبایل كه برای شركت در مراسم تكفین و تدفین و ترحیم به مدینه آمده بودند بر گور خلیفه حاضر شدند و از خداوند برای او طلب رحمت كردند.

صهیب بنا به وصیت عمر برای نمازگزاران امامت كرد، مردمی كه در مسجد گرد آمده و به صف نماز ایستاده بودند برای نخستین بار پس از فوت عمر به صهیب اقتداء كردند، اینان پس از فراغت از نماز دو به دو و گروه - گروه در خصوص این كه از میان شش تن اهل شورا كدامیك از آنان امیرالمومنین خواهد شد به گفتگو پرداختند و اظهارنظر كردند و در مجموع همه نگران بودند.

فتوحات اسلام در پهنه ی بسیار وسیع، كشورهای بزرگی را در برگرفته و غنایم جنگی و پستهای سیاسی و اداری بی شماری را به وجود آورده بودند. قریش و انصاری كه از امتیازات حكومت و حقوق دولتی برخوردار بودند دست به كوشش دامنه داری زدند كه نماینده ی طبقه خود را به قدرت برسانند، بدین سبب سیاستمداران و رجال قدرت و ثروت كه ابوسفیان و فرزندش معاویه والی شام از آن جمله بودند به فعالیت افتادند و روسای قبایل و مردم بادیه نشین، كه به مدینه آمده یا آورده بودند آنها را نیروی اعمال سیاست

[صفحه 172]

خود قرار داده و گفتند كه اكثریت مردم نظامی را خواهانند كه عمر آن را پایه ریزی كرده است.

دسته ی دیگر مردمی بودند كه دل به علی «ع» بسته بودند و می دانستند كه خلافت حق اوست و مصلحت بازی و محافظه كاری و سازش كاری در نظام حكومت او راهی ندارد و خط اصلی اش استقرار عدالت و از بین بردن نظام طبقاتی است.

اینان می دانستند كه علی با ظلم فرسنگها فاصله دارد و اگر آنچه تحت آسمانهاست از آن علی قرار دهند تا پوست جویی را به نافرمانی از خدا از دهان مورچه ای بیرون بكشد هرگز به چنین كاری تن ندهد و به ظلم نمی پردازد.

این دسته آرزو داشتند كه خلافت از آن علی شود و میراث رسول خدا به خانه اش بازگردد، اما اینها آنچنان نیرویی نبودند كه بتوانند اعضای شورا را تحت تاثیر افكار خود قرار دهند. با چنین زمینه ی اجتماعی، اهل شورا به اتفاق عبدالله بن عمر در خانه مسعود بن مخرمه[1] یا در خانه ی عایشه[2] گرد آمدند.

طلحه در جلسه حضور نداشت چون هنوز از مسافرت مراجعت نكرده بود. دیری نپایید كه اختلاف بین اعضای شورا بالا گرفت و با یكدیگر به كشمكش پرداختند و پیوسته گفتگوهای خود را تكرار می كردند.

امیرالمومنین به پا خاست و به بیان مطلب پرداخت و چنین گفت:

«سپاس سزاوار خدایی است كه محمد «ص» را از میان ما به پیامبری برگزید و به رسالت به سوی ما فرستاد... پس ما خاندان نبوت و معدن حكمت و پناهگاه اهل زمین و وسیله نجات درماندگانیم...

برای ما حقی است اگر به ما داده شود می گیریم و اگر واپس زده شدیم بر عقب شتر سوار شده و به ناهمواری راه تن می دهیم گرچه این شبروی به درازا كشد.

رسول خدا عهد و وصیتی را به ما كرده است كه همان را اجرا می كنیم وی برای ما سخنی گفته است كه پای آن می ایستیم تا بمیریم، هیچ كس در دعوت به حق وصله ی رحم بر من پیشی نگرفته است...»[3] .

[صفحه 173]

سعد بن ابی وقاص كه به عبدالرحمن بن عوف سخت تمایل داشت، بدو گفت كه اگر خود را انتخاب كنی من به تو رای خواهم داد و اگر عثمان را برگزینی، من علی را بیش از دیگری دوست می دارم.

به نظر می رسد او به ظاهر بعد از خود به خلافت علی نظر داشت ولی باور آن است كه سعد به خلافت عثمان بیشتر رضایت داشت چه این كه در گفت و شنودهای جلسات شورا، وی علی را در كار خلافت حریص می داند.

امیرالمومنین علی «ع» در این باره می فرماید:

می گوید كه من به خلافت بی اندازه چشم دوختم با آن كه شما از عظمت و جلوه های وحی پیامبر، به شایستگی آگاه نیستید بدان خلعت حریص ترید.

بل انتم و الله لاحرص و ابعد

من به همراه پیامبر بودم و او مرا از فروغ بی پایان وحی سیراب كرد از این رو من به خلافت سزاوارترم چون از بركت وجود محمد راه رضای خدا و سعادت بندگانش را می دانم ولی شما، منزلت و مرتبت من را نادیده گرفتید و مرا از حقی كه بدان سزاوارم دور می كنید. از خداوند یاری می خواهم تا بر قریش كه بر دشمنی با من اتفاق دارند پیروز شوم.

آنها گفتند كه ما در این كار با تو برابریم اگر خلافت در روزگار تو شد حقت را گرفتی و اگر در فرمان ما درآمد حق خویشتن را به دست آوردیم.[4] .

مردم می دیدند كه اختلاف بین اعضای شورا زیادتر شده است و زمان بسرعت می گذرد و گفتگو درباره ی تعیین خلیفه ادامه دارد ولی هیچ گونه نتیجه ای گرفته نمی شود. ابوطلحه انصاری به اعضای شورا گفت آن وقت كه زمان شما سرآید و تصمیم نگیرید نوبت به من می رسد كه كار خود را آغاز كنم و من به شما اطمینان می دهم كه بی درنگ به وصیت عمر عمل خواهم كرد و یك تن از شما را زنده نخواهم گذاشت. وی گفت من در این اندیشه بودم كه اگر هیچ یك از شما به زمامداری تن ندهید و آن را قبول نكنید به عهده ی دیگری محول كنید و همه از آن دست بردارید در چنین وضعی چه باید كرد ؟

اینك یادآوری می كنم مدتی عمر معین كرده است هرگز اضافه نخواهد شد.

عبدالرحمن در میان مجادله خسته كننده ی اعضای شورا گفت:

[صفحه 174]

كدام یك از شما خود را از كار خلافت بركنار می نمایید و حاضر می شوید كه شایسته ترین افراد را از میان خودتان به خلافت انتخاب كنید.

جوابی نشنید چون روی این كار اندیشه نكرده بودند.

عبدالرحمن گفت من استعفا می دهم و خود را از كار خلافت بركنار می دارم و حاضرم نسبت به حق دیگران و حق امت به امانت رفتار كنم.

عثمان گفت بدین كار من رضایت می دهم و به دنبال او سعد بن ابی وقاص و زبیر بن عوام قبولی خود را اعلام كردند و از عضویت شورا استعفا نمودند و حق انتخاب خلیفه را به عهده ی عبدالرحمن بن عوف گذاشتند.

علی «ع» گفت حكمیت تو را می پذیرم مشروط به آن كه تعهد كنی حق را برگزینی و از هوای دل خویش پیروی نكنی و نظر به خویشاوندی نداشته باشی و در صلاح امت گام برداری.

عبدالرحمن گفت:

من با خدا پیمان می بندم كه امانت نگهدارم و حق را برگزینم.

عبدالرحمن نخست با هر یك از اعضای شورا به تنهایی درباره ی موضوع خلافت صحبت كرد و به آرامی و نرمی از هر یك از آنان پرسید كه بعد از خود چه كسی را برای خلافت شایسته می داند، هر یك دور از دیگری نظر خود را اظهار كرد.

عبدالرحمن در پایان این ملاقاتها، گفت من بر نظریات شما واقف شدم و دانستم كه اگر كار از شماها باز ماند، این كار بر علی و عثمان خواهد بود و همگی بر این دو تن اتفاق نظر دارید امشب به من مهلت دهید تا با خود اندیشه و تدبیر كنم، فردا با یكی از شما بیعت خواهم كرد.

در اینجا ممكن است پرسشی پیش آید كه چرا امیرالمومنین علی «ع» از كار خلافت مستعفی نشد و ابتكار عمل انتخاب خلیفه را به دست نگرفت و در نتیجه عبدالرحمن برای انتخاب خلیفه با داشتن رای ممتاز، حكم گردید و نقش اساسی را به دست گرفت.

به نظر می رسد كه می توان چنین پاسخ داد:

حضرت خلافت را حق خود می دانست و در نخستین سخنرانی خود در بین اهل شورا، فرمود «برای ما حقی است كه اگر به ما داده شود می گیریم و اگر واپس زده شویم بر عقب شتر سوار شده به ناهمواری راه تن می دهیم اگر چه این شبروی به درازا كشد.»

[صفحه 175]

نقطه نظرهای امیرالمومنین در مساله زمامداری را باید از فرمایشات آن حضرت به دست آورد، وی می فرماید:

و انما الائمه قوام الله علی خلقه و عرفاوه علی عباده

جز این نیست كه امامان بایستی برای اداره ی امور امت قیام كنند چون آنها سرپرست و متولی امور و عارف به احوال مردم می باشند.[5] .

در چنین صورتی امیرالمومنین نمی توانست به ترتیبی كه عبدالرحمن بن عوف عمل كرد اقدام كند، زیرا او از پیش فرموده بود كه نتیجه شورا هر چه باشد لازم می دانم بنا به مصلحت سیاسی و اجتماعی جامعه، در شورا شركت كنم و تا دقایق آخر برای درخشیدن حق و عدالت مبارزه را ادامه دهم «اگر چه به شب روی افتد و راهش به درازا كشد.»

به دنبال عبدالرحمن باز می گردیم، او پس از خارج شدن از محل تشكیل شورا به ملاقات سران و اشراف مدینه و به دیدار مهاجران و انصار رفت و نظر آنان را در خصوص انتخاب خلیفه پرسید. سپس با روسای قبایل و مردمی كه از بادیه به مدینه آمده بودند گفتگو كرد و درباره ی علی و عثمان نظرخواهی كرد. در تاریكی شب با ابوسفیان و عمروعاص ملاقات كرد و نظر آن دو را پرسید.

شب دقایق آخرش را پشت سر می گذاشت كه فرزند عوف به خانه خواهرزاده ی خود مسور رسید و در را كوبید، مسور در را باز كرد، عبدالرحمن داخل خانه شد و از او خواست كه زبیر و سعد را خبر كند تا با وی ملاقات نمایند.

دیری نپایید كه عبدالرحمن با زبیر و سعد، هر یك به تنهایی صحبت كرد و به آنان گفت كه نظر مردم برخلاف علی و عثمان می باشد و مصلحت آن است كه آنان از این كشمكش بركنار بمانند و كار را به فرزندان عبد مناف واگذار كنند و هر یك حق خود را به وی دهند تا یكی را انتخاب كند.

آنها رای او را پذیرفتند و به خواسته اش سر فرود آوردند «برخی نوشتند كه زبیر

[صفحه 176]

رایش را به علی داد ولی چنین نیست» سپس به مسجد رفت با علی و عثمان گفتگو كرد و شرط خود را برای خلافت بیان كرد، علی نپذیرفت، اما عثمان قبول كرد كه به شرط او گردن نهد.

عبدالرحمن پس از آن كه به امامت صهیب با مردم نماز گزارد به منبر رفت و بر یكی از پایه های منبر نشست و به مردم گفت:

عمر رضی الله عنه كار خلافت را به گردن ما پنج تن گذاشت، من خود را از این كار بیرون آوردم سعد و زبیر حق خویش را به من بخشیدند اكنون كار میان علی و عثمان مانده است.

من در مورد هر یك از این دو نفر با مردان سیاست و رجال دولت مشورت كردم و نظرخواهی نمودم كسی را نیافتم كه جز به این دو نفر «علی و عثمان» نظر دیگری داشته باشد. اكنون شما كدام یك را انتخاب می كنید، هر كه را انتخاب می كنید من با او بیعت می كنم تا هر كسی كه از این مسجد به جایگاه خویش می رود بداند كه امیرالمومنین او كیست.

گروهی به علی رای دادند و فریاد كردند با علی بیعت كن و دسته ای از عثمان حمایت نمودند و از عبدالرحمن خواستند كه دست بیعت به عثمان دهد.

عمار یاسر و مقداد گفتند اگر با علی بیعت كنی اختلاف نخواهد شد.

عبدالله بن سعد بن ابی هم شیر با عثمان با جمعیتی به حمایت عثمان برخاستند و به عمار پرخاش كردند.

سعد بن ابی وقاص بلند شد و از عبدالرحمن بن عوف خواست قبل از این كه مردم به جان هم بیفتند و آتش اختلاف شعله ور شود تصمیم خود را اعلام دارد.

عبدالرحمن مردم را به سكوت دعوت كرد و برای این كه آنها را از نظریات علی و عثمان باخبر كند، گفت قدری صبر كنید تا آنچه به مصلحت است آن را در میان شما قرار دهم و با او بیعت نمایید.

عبدالرحمن از علی خواست كه برخیزد و پیش بیاید، علی چنین كرد.

ابن عوف، دست راست علی را به دست چپ خود گرفت تا دست راست خویش را بر آن زند و گفت، یا ابوالحسن، عهد و میثاق خدای پذیرفتی تا دست بیعت به تو دهم و كار این امت را بر طبق كتاب خدا و سنت رسول خدا و روش ابوبكر و عمر انجام دهی.

[صفحه 177]

علی كه با طبقه بندی اقتصادی عمر از لحاظ دریافت حقوق دولتی و محافظه كاری با ثروت اندوزان قریش سازشی نداشت و می دانست كه ادامه ی روش كار ابوبكر و عمر موجب خواهد شد كه طبقه حاكمه ابقاء شود و امتیازات قریش محفوظ بماند لذا اجرای عدالت و آزادی رای و عقیده را، بر خلافت برتری داد و گفت كه من بر طبق كتاب خدا و سنت رسول خدا و اجتهاد و رای خودم خلافت را می پذیرم.

علی به اجتهاد و رای خود استناد كرد، چون نمی توانست مسیر خود را از راه نجات واماندگان و ضعفا و افتادگان جدا كند و ببیند كه در حكومت او خون مظلومی ریخته شود و بر جان و مال و عرض كسی تعرض گردد یا لطمه ای وارد آید.

علی می خواست ضوابط دینداری را بر اساس قرآن كه همان تقوا می باشد در جامعه پیاده كند نه این كه خود حاكم و سیاستمداری باشد بر پایه ی نظام طبقاتی در امور اقتصادی.

بی شك علی روش كار شیخین را كه مسلمانان و مسلمان نمایان در زیر پوشش مصلحت اجتماعی قرار گرفته بودند قبول نداشت و آن را ائتلاف سیاسی و مصلحتی می دانست نه حق دوستی و حقیقت اندیشی.[6] .

عبدالرحمن از عثمان خواست كه به نزدیكش بیاید.

دست راست او را به دست چپ خود گرفت و بدو گفت یا عثمان پذیرفتی عهد و میثاق خدا را كه كار این امت را بر حكم كتاب خدا و سنت پیامبر و سیرت این دو خلیفه بر عهده گیری، عثمان گفت آنچه تو گفتی قبول دارم.

فرزند عوف بی درنگ دست خود را بر دست عثمان زد و گفت:

خدایا تو شاهد باش آنچه در گردنم بود به گردن عثمان گذاشتم.

اینجا بود كه مردان سیاست و قدرت و ثروت با انتخاب عثمان آرام گرفتند. چون می دانستند كه تغییری در روش حكومت به وجود نمی آید و به زیان آنان كاری صورت نمی گیرد و قدرت در دست آنها خواهد بود.

علی، روی بگردانید و سخنانی با مردم گفت و عازم بازگشت شد.

ناگهان صدای عبدالرحمن را شنید كه می گوید:

[صفحه 178]

یا علی بیعت نمی كنی ؟

تو قبول كردی آنچه من حكم كنم بپسندی.

بعلاوه عمر وصیت كرد هر كه با رای عبدالرحمن مخالفت كند كشته شود.

علی چون این را شنید، برگشت.

به سوی عثمان رفت و بیعت كرد و خانه نشینی را انتخاب نمود و به سوی خانه اش روان شد.

آری، علی خانه نشینی را انتخاب كرد و حاضر نشد در مقابل فئودالیسم و اریستوكراسی[7] و صاحبان عنوان و قدرت و ثروت و مقام، سر فرود آورد.

[صفحه 179]


صفحه 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179.








    1. تاریخ سیاسی اسلام ص 284.
    2. تاریخ طبری ص 77.
    3. امام علی بن ابیطالب ص 438.
    4. برداشتی از خطبه 171 نهج البلاغه.
    5. نهج البلاغه، از خطبه 152.
    6. برخی از مولفان تاریخ نوشتند كه عبدالرحمن پیشنهادش را سه بار تكرار كرد ولی مولی حاضر نشد روش شیخین را بپذیرد، اگر صحت این جریان را بپذیریم باید قبول كرد كه تمام پدیده های بعدی، از رد كردن خلافت به وجود آمده است.
    7. در معنای حكومت اشرافی به كار برده می شود - فرهنگ سیاسی آشوری ص 11.